هیچ وقت فرصت خندیدن را از دست نده. هیچ وقت فرصت شاد بودن و شاد زیستن را از دست نده. هیچ وقت امروزت را از دست نده. چه ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد؟
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم درون کلبه ی خاموش خویش اما کسی حال من غمگین نمی پرسد ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم درون سینه ی پر جوش خویش اما کسی حال من تنها نمی پرسد و من چون تک درخت زرد پاییزم که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند...
سلام. خوبی؟ ممنون که به وبم اومدی. خیلی وب قشنگی داری بازم پیشم بیا و دیگه اینم نگوکه تنهایی. آخه در تنها ترین لحظات بازهم خدا هست تا بعد بعد بای ۲ های
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
هیچ وقت فرصت خندیدن را از دست نده.
هیچ وقت فرصت شاد بودن و شاد زیستن را از دست نده.
هیچ وقت امروزت را از دست نده.
چه ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد؟
موفق باشی
سلاممممم عزیزززمممم:::
مرسی ازین که اومدی پیشمممممممم...
خیلی خوشحال میشم لینکم کنی...
منم میلینکمت...
من رفتم...
بازم میام...
بای عزیزمممم...
صدا می کنم ترا
وقتی نگاهم در نگاهت مات می ماند
وقتی سکوتم ، عاشقانه ترین ها را در حصار بی صداییش برای تو می خواند
صدا می کنم ترا
وقتی صدایم زارتعاش عشق می لرزد
و جنون شقایق وحشی مرا سوی تو آرام آرام این گونه عاشقانه می کشاند
صدایم را ...
بشنو صدایم را.
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
آپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم [قلب]
می ری ... ولی ...
میروی سفر برو ولی
مثل آن پرنده باش
آن پرنده ای که رو به نور کرد
میروی ولی به ما بگو
راه این سفر چه جوری است
از دم حیاط خانه ات
تا حیاط خلوت خدا
چند سال نوری است
راستی چرا مسیر این سفر
روی نقشه نیست
شاید اسم این سفر
زندگیست
در دستهای خالی ما
یک سبد جواب کال
تو رسیده ای باز هم به شهری از علامت سئوال
جز دلت که لازم است
هیچ با خودت نمی بری ولی
از سفر که آمدی
راه با خودت بیاور
راه های دور وسخت
خسته ایم از این همه
جاده های امن و راه های تخت
میروی سفر برو ولی
مثل آن پرنده باش آن پرنده که عاقبت
قله سپید صبح را فتح کرد...
کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند...
ممنون که قابل دونستی
آهنگ وبت خیلی قشنگه
سلام
الهی دروازه عشق به رویت همیشه باز باشد...
سبز باشی
سلام
وبلاگت خیلیییییییییییییییییی قشنگه
به منم سری بزن خوشحال میشم
سلام.
خوبی؟
ممنون که به وبم اومدی.
خیلی وب قشنگی داری
بازم پیشم بیا
و دیگه اینم نگوکه تنهایی.
آخه در تنها ترین لحظات بازهم خدا هست
تا بعد
بعد
بای ۲ های