عجب دارم چرا یا رب تو خاموشی ؟
چرا در خود نمی جوشی ؟
گمان دارم تو هم با نو عروس خویش گرم عشرت و نوشی !
گرنه کسی این صحنه را می بیند و خاموش می ماند ؟
من امشب از خودم از تو از این دنیا که هیچش اعتباری نیست ، بیزارم .
بگوییدم دروغ است .
آنچه بشنیدم دروغ است
آنچه فهمیدم دروغ است
ولی افسوس صدای نعره ام در ساز می میرد
و داماد سر خوش از نگارم بوسه می گیرد .
فلک کور است، زمین و آسمان کور است .
خدای من چه کس می گوید این سان ساکت و آرام بنشینی ؟
چه کس می گوید این سان بی تفاوت بر لب این بام بنشینی ؟
صدای همهمه با ورود شیخ عاقد می شود خاموش
صدای شیخ می آید وکیلم من ؟
جوابم ده وکیلم من ؟
صدای آشنایی بله می گوید و مردم یک صدا با هم مبارک باد می گویند .
خدای من صدای دوست صدای آشنای اوست !
دلم در سینه می لرزد، برای مدتی ساکت، برای مدتی خاموش
و ناگه نعره ام در کوچه می پیچد
مبارک نیست مبارک نیست
نگار من عروس جشن امشب نیست
فلک کور است دل شوریده در شور است
صدای خنده و آواز می آید
ز کوی دلبرم امشب صدای ساز می آید
دلم بی وقفه می لرزد
نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد
قدم لرزان به سوی کوچه می آیم
و با خود زیر لب آهسته می گویم
خدا یا ترس من از چیست ؟
عروس جشن امشب کیست ؟