خون باران
شهرغرق لاله شدامابهاری سرنزد
پرتویی ازپشت کوه انتظاری سرنزد
خاک هم غلطانددرخودسنگهای دردرا
بازهم ازدست مردم هیچ کاری سرنزد
روزهای بیقراریهایمان شب شدولی
شعله هنگامه ای ازبیقراری سرنزد
درگلوی ناودانها،خون باران خشک شد
رعدهادرابرپیچیدوشراری سرنزد
گرچه طرح عشق بربوم طبیعت می کشید
ازسرانگشت قلم هم شاهکاری سرنزد