فاحشه مغزی

من یک دختـــــــر ایــــرانیــــــــم

فاحشه مغزی

من یک دختـــــــر ایــــرانیــــــــم

دریا

دریا

به خنده می گذرم از برابرت زیرا

توان گریه ندارم ندارم ای دریا

کنارمعبدشب تا ستاره می سوزم

توسایه های منی در عروج بی پروا

شکست در توبزرگ وترانه هایت تلخ

سکوت درتوبلنداست وگریه بی پهنا

چه مرغهاکه درآغوش خسته ات خفتند

چه کودکان که فرورفته انددر رویا

چه موج ها که بریدند ناخدامردان

چه بادهاکه گرفتنددر دلت ماوا

کشیده زورق اندیشه های رنگینت

مرابه ساحل مهتاب وسایه های رها

چه ژرفنای غریبی میان قلبت بود

همان شبی که نشستم کنارتو تنها

همان شبی که صدایت میان گریه شکست

تو نیزخسته شدی ازتداوم دنیا

چه روزهاکه به گوشم صدای باران است

هنوز درسرمن ساحلیست پرنجوا

توماسه های درخشان شعرمن بودی

توردپای غزل بودی وچه ناپیدا

به شوق خاطره هایم که در تو می مانند

همیشه مانده دلم پیش دفترت دریا

نظرات 2 + ارسال نظر
301040 دوشنبه 11 آبان 1388 ساعت 09:16 ب.ظ http://301040.blogsky.com

هنوز مطمئن نیستم عشق وجود داره یا نه.

علیرضا دوشنبه 11 آبان 1388 ساعت 11:06 ب.ظ http://6-9.blogfa.com

(( بهترین آجی دنیا هستی ))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد