فاحشه مغزی

من یک دختـــــــر ایــــرانیــــــــم

فاحشه مغزی

من یک دختـــــــر ایــــرانیــــــــم

مجنون و لیلی



دوستت دارم

 

لحظه ای که اسمت را بر زبان می
آورم

 

دوستت دارم


زمانی که دستت، دستانم را می
فشارد


دوستت دارم


زمانی که در کنار هم آینده ای مبهم را ورق می
زنیم


و زمانی که از همان لحظه ها پلی می سازیم برای دوست
داشتن


دوستت دارم


زمانی که در کنار هم نشسته ایم و گوییکه هیچگاه خیال
برخاستن نداریم


دوستت دارم


و لحظاتی که با تو هستم همانند زدن پلکی سپری می
شود

گمان کنم که این عشق
است



و همان لحظه ای که دستم در دستان توست




?زن نامه‌ای از طرف شوهرش دریافت کرد. دو سال از زمانی که
مرد دیگر دوستش نداشت و او را ترک کرده بود می‌گذشت. نامه از یک سرزمین
دور آمده بود.
?«اجازه نده بچه توپش را به زمین بزند. صدای آن قلب مرا می‌شکند.»
?زن توپ را از دختر نه ساله‌اش گرفت.
?دوباره نامه‌ای از طرف شوهر آمد. این یکی از پستخانه‌ی دیگری بود.
?«بچه را با کفش به مدرسه نفرست. من می‌توانم صدای پای او را بشنوم. این صدا قلب مرا می‌شکند.»
?زن به جای کفش، صندل‌های نرم پای بچه کرد. دختر گریه کرد و دیگر حاضر نبود به مدرسه برود.
?یک بار دیگر نامه‌ای از طرف شوهر آمد. فاصله‌اش با نامه‌ی گذشته یک ماه بیشتر نبود اما دست خط مرد به نظر زن خیلی قدیمی آمد.
?«اجازه نده بچه از کاسه‌ی چینی غذا بخورد. می‌توانم صدایش را بشنوم. این صدا قلب مرا می‌شکند.»
?زن
با قاشق‌ چوبی خودش به دختر غذا داد. درست مثل سه ساله‌گی‌اش. بعد دورانی
را به یاد آورد که دختر واقعاً سه ساله بود و مرد روزهای خوشی را کنار او
گذرانده بود. دختر خودش رفت از قفسه‌ی آشپزخانه کاسه‌ی چینی‌اش را برداشت.
زن فوراً آن را از دست او گرفت و در باغچه به سنگ کوبید: صدای شکستن قلب
مرد! زن ناگهان ابروهایش را بالا برد. کاسه‌ی خود را به طرف دیوار پرتاب
کرد و آن را شکست. آیا این صدای شکستن قلب شوهرش نبود؟ زن میز ناهارخوری
کوچک را از پنجره به باغچه پرتاب کرد. این صدا چی؟ زن خود را به دیوار زد
و شروع به مشت کوبیدن کرد. خود را روی پارتیشن کاغذی پرت کرد و مثل نیزه
از میان آن گذشت و سقوط کرد. این صدا چی؟
?«مامان، مامان، مامان!»
?دختر شیون‌کنان به طرف او دوید. زن به او سیلی زد. آه، به این صدا گوش کن!
?هم چون پژواکی از آن صدا، نامه‌ی دیگری از طرف شوهر آمد. از سرزمین و پست‌خانه‌یی دور و جدید.
?«هیچ
صدایی در نیاورید. درها را نه ببندید نه بازکنید همین‌طور پنجره‌ها را.
نفس نکشید. حتا نباید اجازه دهید صدایی از ساعتی که در خانه است بیرون
بیاید.
?«هردو شما، هردو شما، هردو شما!» زن همان‌طور که نجوا می‌کرد
اشکش جاری شد. بعد از آن، دیگر از هیچ‌کدام آن دو، هیچ صدایی شنیده نشد.
آن‌ها حتا به کوچک‌ترین صداها پایانی جاودانه بخشیدند. به عبارت دیگر،
مادر و دختر هر دو مردند.
?و عجیب این‌جاست که شوهر زن هم کنار آن‌ها دراز کشید و مرد.



تنهایی

شده یه چیزی تو دلت سنگینی کنه....؟؟؟خیلی سخته ادم کسی رو نداشته باشه...


دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه...


نتونه به هیچکی اعتماد کنه هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه ...


نتونه اخرش برسه به یه بن بست ...


تک وتنها با یه دلی که هی وسوسش می کنه اونو خالی کنه ...


اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه اسمون رو می بینه به اون هم نمی تونه بگه...


خیری از اسمون هم ندیده

مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده...؟!

بهش محل هم نداده تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره ...

خیلی سخته ادم خودش به تنهایی خو کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله...

خیلی سخته ادم ندونه کدوم طرفیه؟!

خیلی سخته ادم احساس کنه خدا انو از بنده هایش جدا کرده ...

خیلی سخته ندونی وقتی داری با خدا درددل می کنی داره به حرفات گوش می ده یا ...

پرده ی گناهات انقدر ضخیم شده که صدات به خدا نمی رسه.... ؟

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت

این منم چون گل پرپر که نشستم سر راهت


تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم


اگه من نمردم از عشق تو بدون که رو سیاهم


اگه عاشقی یه درد، چه کسی آن درد رو ندیده


تو بگو کدوم عاشق، رنج دوری نکشیده


اگه عاشقی گناه، ما همه غرق گناهیم


میون این همه آدم، یه غریب و بی پناهیم


تو ببین به جرم عشقت‌، پرپروازم بستند


تو ندیدی من مغرور چه بی صدا شکستم


چه بگم وقتی که عاشق، زخمی تیغ هلاکه


همه بال و پر زدن‌اش رقص مرگی روی خا






یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او


گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای


نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی


خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم


گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم


سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم


کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت


روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی


مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی


حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود


مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم.




حالا که از تو دورم
بذار که حرف دلمو بیارم به زبونم
بذار بگم که اگه من اون سر دنیا باشم
اگه من شاد باشم یا که غمگین باشم
اگه خنده رو لبام موج بزنه
یا که اشک از گونه هام چکه کنه
اگه در خواب باشم یا که بیدار باشم
اگه تو جمع باشم یا که تنها باشم
من فقط لحظه ها رو به یاد تو میگذرونم
اگه من شاد باشم دلیل شادیم تویی
اگه غمگین باشم دلیل این غمم تویی
اگه خنده رو لبام موج بزنه دریای موج تویی
اگه اشک از گونه هام چکه کنه ابر بهاری تویی
اگه تو خواب باشم بدون تو رو خواب میبینم
اگه بیدار باشم میخوام کنار تو باشم
اگه تو جمع باشم حرف تو رو پیش میکشم
اگه تنها باشم میخوام به یاد تو باشم
اگه تمام زندگیمو من به یاد تو میگذرونم
در عوض از تو فقط یه چیز میخوام
میخوام که حس خوبتو راهی قلب من کنی
میخوام که توی شادیات یه لحظه یاد من کنی


اگه چشمات نبودن ، دنیا این رنگی نبود 

رو لب پرنده ها ، دیگه آهنگی نبود 

اگه چشمات نبودن ، آسمون آبی نبود
ُگلای یاس ِ سفید ، توی ِ هیچ خوابی نبود

اگه چشمات نبودن ، شب ِ مهتابی نبود
پشت ِِ اَبرای ِ دلم دیگه آفتابی نبود

اگه چشمات نبودن ، کی واسم گریه می کرد
دل ِ من وقتی شکست ، به کجا تکیه می کرد

اگه چشمات نبودن ، کی با من سفر می کرد
واسه جشن ِ ماهیا کی ماهُ خبر می کرد

اگه چشمات نبودن ، کی ُگلا رو آب می داد
واسه گنجشک دلم کی یه جای خواب می داد

حالا چشمات با َمَنن که هنوز نفس دارم
جُرأت پر کشیدن از توی قفس دارم

دیگه چشماتُ نگیر ، که من آزرده بشم
مثل گل تو فصل یخ ، زردُ پژمرده بشم

تا که چشماتُ دارم شعرای تازه میگم
همش از پنجره ای ، که به روم بازه می گم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد