فاحشه مغزی

من یک دختـــــــر ایــــرانیــــــــم

فاحشه مغزی

من یک دختـــــــر ایــــرانیــــــــم

که مرا می‌خواند…”

ظهر تابستان است.

سایه‌ها می‌دانند، که چه تابستانی است.

سایه‌هایی بی‌لک، گوشه‌یی روشن و پاک،

کودکان احساس! جای بازی این‌جاست.

زندگی خالی نیست

: “مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست

آری!

تا شقایق هست، زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است،

مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی‌تابم،


که دلم می‌خواهد بدوم تا ته دشت،

بروم تا سر کوه. دورها آوایی است،

که مرا می‌خواند…”

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد پنج‌شنبه 22 مهر 1389 ساعت 09:25 ب.ظ http://www.mpishro.blogfa.com

سلام مریم جووووووووووون
وبت قشنگه
لینکم کن منم میلینکمت

محمد جانبلاغی جمعه 14 آبان 1389 ساعت 08:01 ب.ظ http://shahram1.blogsky.com

سلام مریم جون.جدا مطالبت محشره.
همیشه سبز باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد